next page

fehrest page

back page


بخش دوم‏
از سيد الطائفه جنيد بغدادى (رضى الله عليه) مرويست كه گفت: كاش‏- رض: بغدادى كه گفت.
?
مشغول نمى‏داشتند حضرت امير المومنين على عليه‏السلام را به‏- رض: ((على عليه‏السلام)) را فاقد است.
?
غزوات تا بيشتر از آنچه رسيده، از او اثر فيض به ما مى‏رسيد، و الله اعلم.- رض: از آن.
?

و قال عليه‏السلام: انا داحى الارضين، انا سماك السموات.

خبر از تفضيل معرفت خود مى‏دهد كه چون من جامع ائمه سبعه اسماء الهيم بطريق تحقيق، هم بتفضيل و هم به اجمال، پس گستراننده ارضين‏- د: تحقيق و هم.
?
سبع كه عبارت از محل ظهور آثار آن اسماء است من باشم كه مهبط- د: ((محل)) را ندارد. ? - رض: ((آثار)) را ندارد.
?
اثر هر يك را انفرادا جمعا منبسط ساخته امتياز وجودى مى‏دهم تا- رض: انفرادا و جميعا.
?
- د: مى‏دهد هم.
?
غلبه سلطنت هر يك از آن در محل خود ثابت آيد و حقايق آثارى و ظهورى آن اسماء در عوالم ملك و ملكوت و جبروت متعين نمايد، و هر يك دوره خود در عالم مخصوص به خود تمام نمايند، تا بر يابندگان و بينندگان مشتبه نشود من بلند دارنده و بر پاى دارنده هفت آسمان شان آن اسمايم كه آنها را از نسبت اتحاد با آثار يا حلول در آن روز و از نسبت حدوث و- رض: در آن دارند.
?
مغايرت وجودى با ذات مقدس و مسمى و از اتصاف ذات اقدس بدان و عروض آن مر ذات را و از تشبيه به صفات ممكن باز داشته، آسمانهاى شان آن اسماء را چنان بلند مى‏دارد كه در عالم لاهوت از ديده عقل نهان‏- د: مى‏دارم.
?
مينمايد چنانچه صورت اين معنى در زمين و آسمان عالم ملك بطريق اثريت ظهور دارد، و بدان كه لاهوت حقيقت جبروت است و جبروت ملكوت است و آن حقيقت ملك، اكنون نفس اكملى كه بموجب خبر مصطفوى ممسوس فى ذات الله و مهندس لاهوت باشد كه به حقيقت شخصيت خود تصرف در آن عالم بتعين احكام و بتعيين احكام و مراتب شئون ذاتيه الهيه در آنجا مى‏كرده باشد نه شگفت و اگر در عالمى كه مثل كالبد آن عالم و كالبد كالبد باشد اين قسم تصرفات داشته باشد و حال آنكه از حقايق جويان سواحل بحر او عليه‏السلام تصرفات در آسمان و زمين‏- رض: ((تصرفات)) را ندارد.
?
شده مثل توقيف آفتاب و قبض و بسط زمان و انبساط و طى الارض و احياء و اماته، تا بحدى كه از كثرت وقوع اين خوارق عادات شك را مجال‏- رض: ((عادات)) را ندارد.
?
انكار نماند، پس اگر تمام اين كلام را كه در ضمن اين خطبه است به صرافت مفهوم الفاظ قرار گيرند، عقل را بديع الوقوع نخواهد نمود، والله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا الذى عندى فصل الخطاب، انا قسيم الجنة و النار.

اشعار مى‏فرمايد: بر اينكه تفاضيل احكام موجودات صادره از خطاب ((كن من الازل الى الابد)) بروجه امتياز حقايق ايشان و جريان حكم بر آن حقايق نهج ظهور و بر لوازم آنها خواه بحسب نشئات جمالى و خواه به‏- رض: جمالى در علم من.
?
حسب نشئات جلالى در علم من مثبت و در حقيقت من مندرج است كه چون به يك امر كن خطاب بر امكان شد، و دفعتا ممكنات در حيطه وجود در آمدند مجمل اان نزد من بر نهج مذكور مفصل است به نوعى كه اگر در صدد تبيين يك يك از آن حقايق در آيم همگى را كما هى به بيانى روشن و خطابى مفصل در عرصه علم بحد خودشان جاى دهم كه اصل و فرع و حكم و اثر و غايت و مبدا و منتهى هر يك ممتاز و نمايان آيد زيرا كه همه تفاصيل مرتبه كليه جامعه من است و چون عقل اول را كه مبدا تعينات علمى حقيقت من است امر به اقبال و ادبار باشد و او در امتثال در هر دو- د: علمى است آن حقيقت من است.
?
طرف مسارعت نموده صفراء صحيفه امتثالش چنين ثابت آمد كه هولاء للنار لا ابالى به تاويل اينكه متعيان بصورت ادبار عقل از براى نارند پس‏- رض: لا ابالى و متعينان.
?
بنابراين قسيم و بر پا دارنده جنت و نار منم كه تعيين اين دو صفت از عقل من تحقق اين دو مقام در وجود شده و از اين روى قسيم الجنه و النار نيز منم، هر كه به محبت روى بمن آورد او را قسيم جنت شمرند و هر كه بوجهى روى از محبت من بگرداند او را قسيم نار دارند، والله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا ترجمان وحى الله، انا معصوم من عندالله.- رض: ((من)) را ندارد.

?
مى‏فرمايد: هر كجا وحى الهى صورت تحقق دارد ترجمان آن وحى و مبين مراد الله از آن وحى منم، زيرا كه انبياء - صلوات الله عليهم اجمعين - بقوت باطن كه جهت ولايت ايشان است اخذ فيض و وحى مى‏نمايند و ادراك مراد الله بقوت ولايت مى‏كنند و حقيقت مطلقه منم و از اين جهت من به سر انبياء مخاطبم كه به خصوصيت هر نبى حقيقت من متعين شده سر آن نبى را حامل بودم كه ولايت اوست و نيز وحى الهى را خواه بكتب الهى باشد و خواه بصحف و خواه بملك و خواه به الهام و سروش هاتف و خواه به منام بيان كننده مرا الله از جمله و متعين حدود احكام آن و عالم به جميع وجوه آن منم كه وارث حقيقى علوم انبياءام و نيز جميع كتب و صحف وجوه نبوت انبياء در قران و نبوت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله مندرج است لهذا قرآن نام دارد و من اعلم به جميع وجوه ظاهر و- رض: ((به جميع)) را فاقد است.
?
باطن و حد و مطلع آنم و حاوى اسرار نبوتم و نيز وجود مشخص من اهل‏- د: و نيز شخص منم اهل يقين.
?
بصيرت و يقين را، ترجمان كتاب الله است كه به عرفان مندرجه در آن عارفم و به توحيد مقرره در آن موحدم و به حقايق بينه در آن متحققم و به حدود مشروعه در آن متشرعم و بعمل مذكوره در آن مختص و عالمم، و بر جميع خصوصيات معلومه و غير معلومه آن مطلعم تا به حديكه عين آن كتابم پس ترجمان وحى الهى منم و از اين جهت چون وحى اختتام‏- د: وحى الهى حقيقى . ? - د: ((و از اين جهت چون)) را فاقد است.
?
يافت من متشخص و ظاهر آمدم و همچنانكه قرآن خلق محمد رسول الله صلى الله عليه و آله بود، بر همان تيره به آن متخلفم و مرا اين مرتبه‏- د: مراد اين مرتبه.
?
- د: متحققم.
?
من عند الله است، پس من معصوم من عند الله باشم از هر چه مخالفت وحى باشد، زيرا كه ترجمان وحى بودن وقتى است كه تمام اقوال و افعال و احوال برطبق وحى باشد و اين مطابقت مرا متحقق از جانب حق تعالى است و عصمت عبارت است از تحقق به اين مطابقت، والله اعلم.- رض: ((به اين)) را ندارد.
?

و قال عليه‏السلام: انا حجة الله على من فى السموات و على من فى الارضين.

مى‏فرمايد: كه من از جهت بشريت حجة الله‏ام بر ملا اعلى زيرا كه با وجود لوازم بشريت و ظلمت هيولائى جسمانى، و لوازم وجود عنصرى در نوارانيت و تجرد روحانيت علم و عمل، و عصمت و قرب الهى، و آداب عبوديت و اداى حقوق ربوبيت، و معرفت اسرار الوهيت و شناخت حقايق، و حدود اشياء و خصوصا ملا اعلى، و تعيين مراتب ايشان و علو مرتبه در توحيد كثرت كه در شان من است، و در دوام شهود جمال وجود مطلق از مرائى تغييرات و تحقق در اعلى مراتب كمال وجودى، بر- رض: شهود كمال مطلق . ? - رض: تقييد است.
?
همه مقدمم. تقدم اصل بر فرع و هم چنين حجة الله منم بر هر چه بالاى زمينها است زيرا كه هيچ يك از آنها را چيزى از موقوف عليه كمال‏- رض: هيچ يك را چيزى‏
?
وجودى نيست كه نتواند آن را زا من اقوال من افعال و احوال من فرا- د: بتواند.
?
(گيرد) والله اعلم.- رض: گرفت، نسخه ثانى، گرفته.
?

و قال عليه‏السلام: انا خازن علم الله، انا قائم بالقسط.

مى‏فرمايد: كه من خزانه دار علم الهيم، يعنى هر شيئى از اشياء را در علم الله مى‏دانم و آنكه در خزانه علم الهى هر معلومى صورت شانى است كه شئون ذاتيه يا از شئون الوهيت يا از شئون ربوبيت همه را من خازنم و مى‏دانم كه هر يك را كدام مرتبه و حد و مقام معين است و صورت كدام شان است و ضبط آنها هم بالحقيقه و بر وجه اندراج و هم بالوجود به طريق تضمن و هم بالعلم از روى تشخص مى‏نمايم و بموجب امر الهى آنچه از آن بايد رسانيد مى‏رسانم و حقوق اشياء را چنانچه بميزان عدل موافق آيد- د: مى‏رساند.
?
اداء مى‏نمايم زيرا كه من ايستاده‏ام بر سر حد طريق اعتدال و ترازوى‏- رض: طرازوى.
?
قسط در دست دارم و هر دو كفه احكام ماهيت و وجود اشياء را به شاهين عدل بربسته‏ام، چه صاحب مقام برزخ البرازخ منم كه منشأ حقيقت عدل‏- در شرح اين اصطلاح به شرح علامه خلخالى (رضى الله عنه) بر مناقب منسوب به ابن عربى كه در اصل متن آن كتاب از آن خواجه محمد دهدار (صاحب اين شرحضرت على مى‏باشد به تصحيح اين كمترين مراجعه شود. ? است، و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا دابه الارض. - مقتبس است از آيه 165 سوره بقره.

?
مى‏فرمايد: كه بموجب اتحاد با حقيقت محمدى صلى الله عليه و آله من اول حقيقتى‏ام از حقايق كه بر زمين علم و وجود بحركت آمده‏ام و- رض: عدل وجود.
?
همچنين در تمام مراتب وجوه و نشئات و ادوار و اكوار به من شناخته‏- رض: در مقام تمام.
?
مى‏شود مومن، و جدا مى‏گردد منافق از مومن، و مى‏شناسم و خبر مى‏دهم از اين دو طائفه و از جميع ضدين و متقابلين، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الرجفة و انا الرادفه. - به آيه 7 سوره نازعات بنگريد.

?
پوشيده نخواهد بود كه راجفة نفخه اولى است كه در صور دميده -رض: دميده مى‏شود و رادفه.
?
مى‏شود و تمام مكنونات را به حركت و اضطراب انداخته هلاك مى‏سازد. و رادفة نفخه ثانى است كه ارواح را رديف اعيان ساخته به محشر در مى‏آورد. اكنون مى‏فرمايد، كه منم راجفه حقيقى كه حقايق موجودات متغايره متمايزه كه نزد عقلا به حقايق ممكنه ثابت و موجوند، به نفخه توحيدى من همه در وجود مطلق مستهلك‏اند بنوعى كه نه در اعيان و نه در علم از آن‏-رض: كه در ميان.
?
حقايق اثرى و خبرى نيست و منم رادفه حقيقى كه بعد از فناى حقايق ممكنه متغايره و هلاك ايشان در حقيقت مطلقه، باز همه را به شان بقاء الله در مراتب شئون اشراقى به محشر شهود و عين اليقين در آورده به برپائى‏-د: به حشر و شهود.
?
ميزان يقيين دارم و همچنين ذلت بندان سماط ولايت من در هر دمى‏-د: سمات.
?
ايشان را كلمه لا اله الا الله صورت راجفة و رادفة است بر طبق اخذ از نفس من، پس من حقيقت صورم و نفختين، و اينان اولاد حقيقى افراد من اند، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الصحيحه بالحق يوم الخروج الذى لا يكتم عنه -رض: (( عنه)) را ندارد.

? خلق السموات و الارض.
مى‏فرمايد عليه السلام كه: بنابر مفاد حديث‏
اولخلق الله نورى و انا و على من نور واحد

منم آن صيحه فيضان نفس الرحمن كه به موجب كريمه: (الرحمن على العرش استوى) بحق و عدل و قسط و مساوات ماهيات ممكنه را چون‏-طه / 5.
?
اموات يوم الخروج عن القبور كه هيچ ذره‏اى از خلق سموات و ارض از آن يوم الخروج عن القبور كه هيچ ذره‏اى از خلق سموات و ارض از آن يوم الخروج پنهان نمى‏ماند از گورستان عدم به طفيل من برانگيخته، به محشر وجود عالم در آورده به عدالتى كه هيچ فرد ازخلق آسمان علم و زمين اراده از روز خروج آن اموات ماهيات از قبور عدم نهان نمانده همه را در مرتبه خود از نشئات جمال و جلال به ظهور و بطون به جزاى استعداد ذاتى خود رسانيده، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا صوت على بن ابيطالب عليه السلام فى الحرب كاصوت الرعد.-د: فى الحرب.

?
در بيان حقيقت مطلقه خود و ظهور آن در مظاهر و نزول آن در مراتب مى‏فرمايد عليه السلام كه: من آن حقيقت مطلقه‏ام همچنانكه [در-كه من حقيقت‏ام همچنانكه.
?
-رض عبارت داخل [] را ندارد.
?
مظاهر جوهرى بذات مشخصه، على بن ابيطالبم و در او ظاهرم همچنانكه ] در مظاهر عرضى بصورت صوت على بن ابيطالب ظهور دارم در جنگها كه موقع ظهور آنست نه ظهورى خفى بلكه ظهورى چون آوازهاى رعد و در اين تشبيه اشاره ايست لطيف وآن اينستكه چون صوت رعد از ابر بر-د: در اين تشبيه است اشارت.
?
-رض: ((چون)) را ندارد.
?
مى‏آيد پس گوئيا مى‏فرمايد: كه من از مرتبه عماء كه مقام حقيقت من است در حروب به صورت صوت تجلى مى‏كنم نه از مرتبه شخص على بن ابيطالب عليه السلام، و اين كلام خبر است از تساوى جميع مراتب و مقامات نزد آن حضرت عليه السلام، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا اول ما خلق الله حجه و كتب على حواشيه‏-د: انا ما خلق.

? لااله الا الله، محمد رسول الله، صلى الله عليه و آله على ولى الله و وصيه عليه السلام.
مى‏فرمايد كه: من اول آن حقايقم كه خلق كرده خدايتعالى و معين نموده حجت او را بر حقايق مطلقه، و بيان كلام آنستكه هرچه ممكن است البته آنرا جهت اخذ و فرا گرفتن فيض وجود و هر فيض كه باشد از حق --د: البته آن فراگرفتن جهت اخذ و فرا گرفتن فيض.
?
سبحانه و تعالى - است و جهت قبول آن فيض نيز هست و آن جهت اخذ فيض را ولايت نام است و حقيقت ولايت مطلقه حقيقت على بن ابيطالب عليه السلام است پس به جهت اندراج تمام جهات ولايت مخلوقات كه‏-د: ولايات.
?
رقايق ولايت مطلقه‏اند در ولايت مطلقه بر جميع مخلوقات حجتى -د: حجت.
?
ثابت است، از حقيقت على بن ابيطالب عليه السلام، و از اين معين اكابر عرفا و محققين آن حضرت را امام العالم و سر الانبياء و امام الكل‏- منظور ايشان محى الدين بن عربى است كه در فتوحات باب ششم در شأن على - عليه‏السلام - فرمود:... امام العالم و سرالانبياء اجمعين. ? مى‏گويند، چه جهت اخذ فيض وجود، در ممكن مقدم است بر وجود ممكن، پس در جميع مطالب و مدعيات و هر خواهشى كه از حق --د: ((و هر)) را ندارد.
?
سبحانه و تعالى - افراد موجودات را هست در آن خواهش رقيقه آن ذريعه از حقيقت على بن ابيطالب عليه السلام در كار است و اين حجتى است قاطعه و برهانى است ساطع.
و در بوستان الاخبار، ابوالليث سمرقندى رحمه الله اين حديث را روايت مى‏كند كه:
حق على بن ابى طالب على هذه الامة كحق الوالد على‏الود)) -عبارت داخل [] در نسخ د نيست.

?
[يعنى كه حق على بن ابيطالب بر اين امت چون حق پدر است بر پسر ] و از مضمون اين حديث به طريق تلويح ظاهر مى‏شود آنچه مويد بيان مذكور باشد، پس مى‏فرمايد كه: بسند حجت بر حواشى آن نوشت لا اله الا الله يعنى موجودى و معبودى و مفيضى و معطلى نيست مگر الله، و جهت اخذ اين فيوض رقيقه حقيقت على بن ابيطالب عليه السلام است. محمد رسول الله صلى الله عليه و آله يعنى آن متعين به رسالت ذاتى من كه صورتش -رض: صورتش رسالت عكس.
?
عكس آينه است از شاهد به شاهد و باز از ذات من است از روى الوهيت خبر به خلق مى‏رساند چون رسانيدن مجمل به مفصل محمد است‏-د: مجمل مفصل.
?
صلى الله عليه و آله على ولى الله و وصيه يعنى على بن ابيطالب وصى -رض: ولى.
?
من است [كه بجهت انجذاب فيض از من به خلق من، كه رقايق حقيقت‏-عبارت داخل [] در نسخه د نيست.
?
اوست و وصى رسول من است ] چه وصى آنستكه آنرا تصرف در مال خاصه موصى باشد و اداء حقوق موصى كند به مستحقين از ورثه و غيرهم، و على عليه السلام صاحب تصرف در اسرار خاصه محمديست و از جانب محمد رسول الله صلى الله عليه و آله اداء حقوق جميع اشياء مى‏كند كه تعيين ماهيات و تجدد حقائق همه و اجراى احكام و بيان غايت وجود همه از روى تحقق به حقايق همه مى‏نمايد و بر موجب فرض الهى از استعدادات و قابليات حقوق ورثه محمدى صلى الله عليه و آله را به ايشان مى‏رساند و اينكه بر حواشى نوشته اتمام حجت آن امام الكمل من الموجودات‏-د: امام النص.
?
است - سلام الله عليه - و الله اعلم.
و قال عليه السلام: ثم خلق العرش و كتب على اركانه الاربعه لا اله الا-د: اركانه لا اله الا الله.

? الله، محمد رسول الله، صلى الله عليه و آله على ولى الله و وصيه عليه السلام.
باز عرش اعظم رحمانى كه عرض الوهيت است خلق نموده، و به جهت‏-د: خلق نموده بر چهار ركن.
?
حجت بر چهار ركن آن منشا رقايق وجودى ائمه اربعه اسمائيه‏اند نوشته كه، لا اله الا الله يعنى الهى كه در حيات موجودات سريان دارد از چشمه‏-رض: ((حيات)) را فاقد است.
?
حيوان اسم الحى رقائق علمش را بماهيات ممكنه تعلق وجودى دهد و همه را در حيطه قدرتش در آورد و ظهور و قيام همه را بر رشته ارادتش پيوند داده مقيد سازد و چنين الهى نيست بجز ذات مقدس مسمى بالله، محمد رسول الله صلى الله عليه و آله، اوست كه بوساطت حقيقتش جز ذات الوهيت به اين صفات اربعه به حقايق مستفيضه به جهت منشايت قبول فيض متعين شده به وساطت محمد (صلى الله عليه و آله) و اسار-رض: به وصايت.
?
اركان اربعه عرشيه به اهل قابليت اداء مى‏كند، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: ثم خلق الارضين فكتب اطرافها لا اله الا الله‏-د: ثم قال اما الذ خلق.

? محمد رسول الله صلى الله عليه و آله و على وصيه عليه السلام. .
باز زمينهاى استعدادات قبول فيض عرشى آفريد و بر اطراف و غايات آن نوشت كه خدائى كه موجد قابليات و غايت ظهوراتست نيست مگر الله و وساطت ايجاد كه رسالت ذاتى است محمد رسول الله صلى الله عليه و آله را سز است و وصى اين واسطه كه متصدى ايصال حقوق حقايق مستعده است على - عليه السلام - است.
و قال عليه السلام: ثم خلق اللوح فكتب على حدوده لا اله الا الله، محمد رسول الله صلى الله عليه و آله على وصيه عليه السلام.

باز الواح عقول و نفوس و قلوب اشخاص و افراد را آفريد و بر نهايت فرضى خيالى و حسى آنها نوشت كه خداى آفريننده كلى و جزئى و مفارق و مادى و نوعى و شخصى نيست مگر ذات متعين بالوهيت مستحق معبوديت كه در تمام مرائى وجود باسماء حسنى متجلى است و محمد رسول الله صلى الله عليه و آله اين خبر رساننده است به جميع موجودات تا بالقوه همه به رسالت او بالفعل آيند و على وصى او است كه هدايت هر مهتدى را واسطه و ايصال هر قابل را رابطه است، و الله اعلم.-رض: و هر ايصال.
?

و قال عليه السلام: انا الساعه التى اعتدا لمن كذب بها سعيرا.-د: التى لمن.

?
بدان - وقفك الله و ايانا لدرك الحقايق - كه دريافت و تحقيق معنى ساعت از جمله متعلقات و معضلات اسرار است. بشنو كه حق - جل و علا - در كلام مجيد خطاب حقيقت نقاب به صاحب سر ((انا والساعه كهاتين))- به تفسير منهج الصادقين، ملافتح الله كاشانى، به تصحيح علامه شعرانى - قدس‏الله تعالى نفسه‏الزكيه - ط اسلاميه 6 / 48 رجوع شود و نيز در شرح آن به مواضع مختلف شرح فصوص الحكم، علامه قيصرى ساوى - قدس سره - به تصحيح استاد سيد جلال الدين آشتيانى بنگريد. ? كه مسند نشين ((لى مع الله وقت)) است مى‏فرمايد كه:-د: كهاتين پس صلى... كه مسند نشين.
?

و يسئلونك عن الساعه ايان مرسيها فيم انت من ذكريها الى ربك منتهيها -النازعات / 43 - 45.

?
و جاى ديگر مى‏فرمايد:
عز من قائل عليم (و يسئلونك عن الساعه ايان مرسيها قل انما علمها عند ربى لا يجليها لوقتها الا هو)

و در ديگر آيات وارد است كه تلويحات آن مخصوص به راسخان است‏-د: بر آنها و اتفاق.
?
و به اتفاق همه ساعت نام قيامت است. و از كلام اكابر محققين اقتباس نموده شده كه حال اهل حال و وقت مثل حارثه رضى الله عليه كه وجود مطلق و آخرت و نقطه آخر دواير هر نشاة كه متصل است به نقطه مبدا و محشر جميع نقاط دايره و امثال اين كنايات و تعبيرات بتمامها اشارت به ساعت است و عندالله نيز مى‏گويند: و حضرت شيخ ابوالجناب نجم‏-رض: الوالجناب.
?
الدين كبرى - قدس سره - در رساله ((فواتح الجمال)) فرموده است كه آخرت به جميع اسامى خود نام خداست - تعالى و تقدس - فهم من فهم، اكنون مى‏فرمايد كه: من آن حقيقتم كه ساعت يكى از تعينات آنست و-د: كه در ساعت.
?
صفت من آنستكه مرد دروغ پندارنده آنراست آن دوزخى كه سعير نام‏-رض: صفت آنست كه.
?
-رض: مرغ دروغ مى‏اندازد پندارنده.
?
آنست و اينكه خود را بآن ساعت خوانده يك وجهش اين تواند بود كه‏-رض: اينكه عليه السلام به آن.
?
هم چنانكه ساعت عبارتست از محشر خلق اولين و آخرين، در حقيقت من همچنين خلايق اولين و آخرين جمعند. وجهى ديگر آنكه چون ((ساعت)) وقت حضور جمع است نزد رب الارباب و هر كه به من‏-د: جميع.
?
رسيد صاحب حضور دائمى مى‏شود و خود را حاضر در محشر خلائق‏-د: در محشر حقائق.
?
اولين و آخرين مى‏بيند پس من آن ساعتم.
وجهى ديگر آنكه نقطه آخر دوائر نشئات منم. وجهى ديگر آنكه هم‏-د: دائره دوائر منم.
?
چنانكه در ساعت پنجاه هزار سال و مقدار يك نماز مساوى است، همچنين كليه و جزئيه و قبض و بسط و طول و قصر همه از من مساويست كه برزخ جميع متقابلاتم پس ساعت حقيقى منم .
و ديگر وجوه و تاويل هست كه به اصطلاحات عربيت و تاويلات علماء-رض: اصطلاح.
?
موافق و مطابق است و بر صاحب فكر صائب مخفى نيست، والله اعلم.-رض: علماء مطابق است.
?

و قال عليه السلام: انا (ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين) -اشاره است به آيه 2 سوره بقره.

?
بدان - ايدك الله و ايانا - كه سوره فاتحه از قرآن عزيز به منزله تعين اول است و باقى سور قرآنى تفصيل آن تعيين اول است و در اخبار آمده كه جميع قرآن در فاتحه است اكنون مى‏فرمايد: - عليه السلام - كه متحقق در اول مراتب تفصيل كلام الهى منم، همچنانكه در اول مراتب تفصيل علمى و وجودى، پس: ((ذلك الكتاب لا ريب فيه)) كه اول تفصيل مندرجات كلمه مجمل (الم) است منم، همچنانكه در اجمال نقطه تحت الباء منم و-سوره بقره، آيه 1.
?
خبر داده‏ام به راسخان كه ((العلم نقطه )) پس ريب در من محال است‏- در شرح اين حديث به جواهرالاسرار شيخ آذرى طوسى - رضوان الله تعالى عليه - به تصحيح اين جايز رجوع ? كه كتاب الله ناطقم و ((هدى للمتقين)) وصف من است كه ((بك يهتدى المهتدون)) در شان من بر زبان حق ترجمان وحى بنيان حضرت مصطفوى - صلى الله عليه و آله - جارى شده، پس كتاب جامع اسماء الهى و كمال كونى هم من حيث الحقيقه و هم من حيث التشخيص منم، كه آيات الهى‏-د: كمال كونى منم و همچنين من حيث.
?
و كمال كونى از نسخه من منظور اهل ايمان و ايقانست و الله اعلم.-د: ايقان را.
?

و قال عليه‏السلام: انا اسماء الله الحسنى التى امر الله ان يدعى بها.

اشارتست به كريمه (ولله الاسماء الحسنى فادعوه بها) ، و به جامعيت آن‏-اعراف / 180.
?
حضرت تمام اسماء الهى را تخلق با خلاق الله در نهايت جمع، يعنى كسيكه خدايتعالى را بمن بخواند بتوسل، گويا خداى را بتمام اسماء حسنى خوانده، كه من در مقام جمع مظهر اسم اعظم جامعم، و در محفل‏-رض: جميع.
?
-د: جامع و در.
?
تفرقه مراتب جميع اسماء حسنى، و در تحقق به حقايق آن به منزله عليم، و در تخلق در نهايت حب فرايض، و اينجا نكته شريفه‏اى است كه چون‏-د: تحقق.
?
عدد و علم هويت ذاتيه را كه يازده است با عدد اسماء كه تسعه و تسعين است جمع كنند صدوده مى‏شود مطابق عدد على عليه‏السلام، و نكته اشرف آنكه فرموده: - عليه‏السلام - ((الالف يشاربها الى الذات الاحدية)). و الف كه مسماى اين اسم است به لام و فاء ظهور كرده و الف شده، پس لف مظهر اسم الف باشد كه اشارتست بذات احديت و عدد لف با على عليه‏السلام مطابق است و دلالت بر مظهريت آن حضرت مر ذات احديت را مى‏كند، و الله اعلم.-رض: ((و الله اعلم)) را ندارد.
?

و قال عليه‏السلام: انا النور الذى اقتبس منه موسى فهدى.
بيان ظهور حقيقت خودش عليه‏السلام كه ولايت مطلقه است، به تعين ولايت موسى عليه‏السلام مى‏فرمايد، چه سر اقتباس حضرت كليم الله - عليه‏السلام - از آن نور كه حقيقت مطلقه ولايت است تعين آن نور است به خصوصيت موسى، و هدايت يافتن بعد از اقتباس نبى و رسول مبعوث شدن است و راه يافتن به حقيقت مطلقه نبوت مصطفوى و يكى از مظاهر كليه شدن، و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا هادم القصور.
اين هدم و فرود انداختن بحسب چنانست كه بقوت ولايت قصور انداخته، تعينات وجودى كونى را به ظهور حقيقه الحقايق در هم مى‏شكند، (بحيث لاترى فيها عوجا و لا امتا) او بحسب شخصيت قصرها لوازم بشريت و-طه / 108. ? كوشكهاى مقتضيات طبيعت تمام از بنياد كنده بر باد فناء مى‏دهد. و بحسب التفات و توجه، خوشه چينان خرمن ولايت خود را اين قوت عطا مى‏فرمايد، و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا مخرج المومنين من القبور.

اما بحسب اتحاد با حقيقت محمدى صلى الله عليه و آله مومنان امكانى -رض: امكان.
?
را كه از كفر امتناع باز آمده و ايمان قبول فيض وجود رحمانى دارند از-د: ((ايمان)) را ندارد.
?
قبور عدم ذاتى به فضاى وجود بيرونى آورده بطريق توسط و اما بحسب تشخص فردى به دعوت و هدايت و تربيت مومنان ارواح را از قبور بشريت بيرون آورده به محشر ولايت و كمال رسانيده، و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا الذى عندى الف كتاب من كتب الانبياء.

در بيان كليت و حيطه علم خود كه به وراثت از مصداق علم الله محمد المصطفى (صلى الله عليه و آله) دارد، مى‏فرمايد كه: نزد من است علم به جميع كتب ادوارى انبياء و كتب وجودى ايشان و كتب عرفانى ايشان كه همه مظاهر اسماء الله‏اند و كتب منزله بر ايشان و كتب اخبار ايشان و-د: كه همه اسماء مظاهر الهى‏اند.
?
كتب سلوك و سير در هزار مقام ايشان و كتب نسبت ايشان بحقيقت مطلقه ولايت و كتب نسبت ايشان به كليت و جزئيت نبوت بطريق عموم و خصوص و كتب اختصاص ايشان به زمان و به قوم مخصوص، و على‏-د: ((به زمان)) را ندارد.
?
هذا القياس يعنى من علم مطلق و علم مجمل و علم مفصلم و ذكر عدد الف به جهت عدم قلت است نه بيان انحصار، و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا المتكلم بكل لغة فى الدنيا.

پوشيده نماند كه نزد عرفاء محقق هر عالمى را عالم جبروت و ملكوت و مثال و ملك دنيايى و آخرتى است، و افلاكى و طبايعى و بسايطى و-رض: مثال دنيائى.
?
مركباتى و معدنى و نباتى و حيوانى و جنى و ملكى و انسانى و كاملان و ناقصان انس و جن و هم چنين باقى امور از لغت و تركيب و حروف كلمات بر طبق اين عالم، علم به جميع اين عوالم و مافيها يك فرد حقيقى را است كه حامل سر محمدى صلى الله عليه و آله است، و باقى كلاملانرا بحسب استعداد و كمال شخصى خود از آن فرد ميراث مى‏رسد و اين از قوت ولايت علوى مرتضوى عليه‏السلام عجيب نيست خصوصا كه جامعيت‏-د: جامع است.
?
جفر كلى را محيط و عالم به اسرار از تركيب حروفند بر وفق تركيب وجود در جميع نشئات، و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا صاحب نوح و منجيه، انا صاحب ايوب المبتلى و منجيه و شافيه، انا صاحب يونس و منجيه.-رض: مثال دنيائى.

?
بيان معيت خود با انبياء مى‏فرمايد، بحسب حقيقت كليه متحده يا مشخصه‏اش. يعنى آن سريكه با انبياء بود كه بقوت آن بار ابتلاء كشيدند و به غلبه سلطنت آن نجات مى‏يافتند حقيقت آن سر، حقيقت من بود كه با انبياء كه بجهة من جميع الجهات الكليه و بمن و به حقيقت مطلقه من جميع الجهات الكليه و الجزئيه متشخص و متعين است پس عين من است نه با من، و با انبياء معيت داشته نه عينيت، پس من از جهت حقيقت صاحب همه بوده‏ام ((كنت مع الانبياء سرا)) اشارت به اين معيت است ئ-د: بودم و گفت.
?
((صرت معى جهرا)) كنايت از اين معيت است كه مراست. -رض: ((است)) را ندارد.
?

و از اينجا است كه شيخ الاكمل قدوة المحققين الموحدين محى الدين‏-رض: ((كه)) را ندارد.
?
ابن العربى بر اين رفته كه: ((متشخص در آن تشخص معرا از تشخص است))، و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا اقمت السموات السبع بنور ربى و قدرته الكامله.

چون سموات سبع الواح كه نفوس منطبه‏اند بلكه به منزله ابدان ايشان و نفوس الواح عقولند و عقولند و عقول صورت تاثير ائمه سبعه اسمائيه و ائمه سبعه حقايق اين جمله به ترتيب، پس از مرتبه تمكين و وقار خود عليه‏السلام در تخلق به اسماء سبعه خبر مى‏دهد و ((نور ربى)) اشاره تواند بود به اشراق انوار الوهيت، كه از روزنه‏هاى اسماء سبعه بر دل‏-رض: ((بود)) را ندارد.
?
-رض: از روى نهاء اسماء.
?
مباركش بر سم ربوبيت كه مخصص اشخاص است و ((قدرته‏-د: محض.
?
الكامله)) اشعار بر اينكه تمكين و وقار من ظهور اثر قدرت كلمه او است - تعالى شانه - و اينكه مشهور است كه آسمان به نفس كاملان در گردش است و عالم بوجود انسان كامل بر پا است به معنى آنستكه ايشان غايت و غرضند و اينكه مكمل اهل كمال امير المومنين الموقنين الموحدين عليه‏السلام فرموده: بمعنى تصرف است و تاثير، زيرا كه همه تعينات حقيقت آن حضرتند، و الله اعلم.


next page

fehrest page

back page